نظرات ارسالي
+
يکي ازم پرسيد چاي يا قهوه...!؟
گفتم:
هر دو را مي نوشم
ولي پاي چاي تان سيراب ميشوم
در کنج قهوه خانه اي
با يک ميز چوبي،
گلداني آبي، چند شاخه گل خشکيده...
و هوايي سايه روشن....!

انديشه نگار
04/2/6
✉ پست دل♡
قشنگ بود....:)
پيام رهايي
ممنونم...زنده باشيد...داغ و تنوري بود يعني همين الان با يک دوست حرف ميزدم چنين گفتم و نوشتم...!=)
هما بانو
خيلي قشنگ بود
پيام رهايي
{a h=banoyedashteroya}هما بانو{/a} مچکرم
+
تو گردان کميل چهار تا نيروي خيلي شر و شيطون داشتيم که قابل کنترل نبودند، رفتيم کارگزيني گفتيم ما اينا رو نميخوايم، به دردمون نميخورن!
گفتن بايد دليل بياريد و بنويسيد تا ما اخراجشون کنيم و اينا اخراجي بشن. گفتيم نه، اگر قرار به اخراجي شدنه، تحملشون ميکنيم و يه جوري سر ميکنيم.
عمليات خيبر شد. شب عمليات تو طلائيه داشتيم ميرفتيم که خورديم به ميدون مين. تخريبچي رفت رو مين والمري که يک متر مياد بالا،بعد
*ترخون بانو*
04/1/30
بعد منفجر ميشه جفت پاهاش از بالا قطع شد.از طرفي هم حاج همت تماس گرفته بود که سمت چپتون رفتن رسيدن به دشمن، پس شما کجا مونديد؟ ما هم ديگه تخريبچي نداشتيم که راه رو برامون باز کنه.
يکي از اون چهارتا اومد جلو به من گفت: من تخريبچي ام، بلدم مين خنثي کنم. برم؟ گفتم: خب پس برو خنثي کن که راه باز بشه. يه دفعه ديدم دويد وسط ميدون مين! ما متحير داشتيم نگاه ميکرديم، يه دفعه دومين نفرشون هم دويد و گفت منم
گفت منم بلدم، بعد سومي و بعد هم چهارمي. اصلاً فرصت به اجازه ندادند.
اون شب اون چهار نيرو که قرار بود اخراجي باشن، راه رو باز کردن و 360 نفر گردان کميل از روشون رد شدن و زدن به دشمن.
حاج احمد بوياني
+
نمـي دانم *شــب ها*
من *شاعــر* مي شــوم
و تــو را *غــزل بــاران* مي کنــم
يا تــو *بهانـــه* مي شوي
و من
غزل غزل *مي بـــارم*!

2-اشراق
04/1/11

20 فرد دیگر
102 فرد دیگر
+
نتونستم اين توصيه پزشكي بسيار مهم را براتون ننويسم...!!!*** به هيچ وجه بادام نارس (يا همان چاقاله بادام) و آلوچه نارس ( يا همان گوجه سبز) را خصوصا وقتي که روش سديم كلرايد (يا همان نمک طعام) ميپاشيد نخوريد. . . . . صبر کنيد من هم بيام تا با هم بخوريم من گوجه سبز خيللللللي دوست دارم!!!!:دي

* راوندي *
03/12/29
البته اينکار برايم مقدور نيست و تعداد زيادي هستند که وقتي مرا ميبينند ميگويند چرا ديگر پارک نمي آيي . البته شايد کم و بيش بدانيد بتازگي دچار بيماري عجيبي شدم که احساس ميکنم بواسطه آن خداوند ميخواست وجود مرا از خون ناپاک ، پاک کند و شخصيتي جديد داشته باشم تا بهتر بتوانم با مشکلات برخورد کنم چون اينجا هيچکس جز خدا همراه من نيست .
+
* اين را يکي از رفقا فرستاد زيبا بود:«نصيحت بزرگي خيلي ساله تو ذهنم مونده
ميگفت: اگه مهمون خونه اي بودين و
صاحب خونه براتون چاي آورد
رد نکنين
شايد اين تنها چيزيه که براي پذيرايي از مهمونش داره
و اگه نخورين نميدونه بايد چيکار کنه....
دوستان حواستون به دستاي خالي هم باشه..».*
مهرباني #
03/12/27
+
سلام
حتما خبرشهادت يا فوت سردار دريادار *محمد ناظري* رو شنيدين
خدا رحمتش کنه ...@};-
با اينکه تازگيا و با مستند مسابقه *فرمانده* ي شبکه افق باهاشون اشنا شدم ولي اين روزها خيلي درگير نبودنشونم ....
فقط نميدونم چرا اطلاع دقيقي از علت فوت شون نميدن !
يه وقت ميگن ايست قلبي ، يه جا بهشون ميگن *شهيد* ، ميگن در انجام يک ماموريت در نازعات به همرزمانشون پيوستن ! يه جا هم گفته شده بر اثر عارضه شيميايي !



اودسان
03/12/9
زياد از خودت توقع نداشته باش ... کاري که خدا از ما خواسته اينه که از گناه دور باشيم و واجبات رو انجام بديم . مهم راضي بودن خدا و عاقبت بخيري مونه . خدا هم از هر کس بيشتر از اندازه توان و ظرفيت اون فرد توقع نداره .... پس بخند و خوب زندگي کن =)
+
روز اربعين شهادت امام حسين(ع) در چند متري حرم امام حسين عليه السلام کودکي معلول عراقي به نام احمد که توان راه رفتن نداشت نشسته بود که ناگهان لب به سخن گشود و مولاي خود سيد الشهدا(ع) را همراه با قطرات اشک و قلب کوچک خود اين گونه مخاطب قرار داد:
*لبيک يا حسين، اي مولا و جد من، يکي از خادمان تو هستم، تو را قسم مي دهم به حق مادرت زهرا، به حق کسي که دو دستش را در کربلا بريدند، اکنون کسي جز تو ندارم *

اودسان
03/12/9
* اکنون کسي جز تو ندارم و از تو مي خواهم مرا از اين بيماري و رنج نجات دهي که اکنون به زيارت شما آمده ام، پس مرا به حق بيمار کربلا شفاعت کن* هنوز لحظاتي نگذشته بود که احمد در حالي که ستون کنار خود را گرفته بود به روي پاهاي خود ايستاد و اين جمله را تکرار مي کرد که اللهم صل علي محمد و آل محمد ...
+
*سلام اي همنشين پارس ياري ، که جز اينجا نداري هيچ کاري :D .. بيا و در لغتها جستجو کن ، و با ما شاعرانه گفتگو کن .. زبان شعر از فردوسي آموز ، به هر بيتي چراغي ديگر افروز * :)





شاخه ي عشق
03/12/5
+
*همه اتفاقها دير يا زود افتادنياند!*
*مانند دانههاي تسبيح...*
يکي بعد از ديگري:
*تولد، کودکي، نوجواني، جواني، عشق... و مرگ!*
آه که چه نظم تکراري و کسالت آوري!
کاش ميشد زمان را مثل نخ تسبيح، از بين همه اين اتفاقات بيرون بکشيم
آنگاه در اوج جواني، در يک روز بلند تابستاني، عاشق ميشديم...
آروزهاي بلند پروازانه نوجواني را ارزاني عاشقيهامان ميکرديم
...*
عکس و متن : نگارستان خيال*

نگارستان خيال
03/11/30
6 فرد دیگر
21 فرد دیگر
+
شهيدان ...!
بي شما؛ هواي شهرمان
ناجوانمردانه سرد است...!

*ترخون بانو*
03/11/26
{a h=setarehab}ترخون بانو{/a} موسيقي حماسي و متن پرشور اين سرود باعث ميشه که آدم به فکر فرو بره و حس غرور، اندوه و دلتنگي رو با هم تجربه کنه. شايد همين ترکيب موسيقي و مفهوم باعث ميشه که هر بار گوش دادنش، تأثير عاطفي خاصي داشته باشه.
+
من هوس کردم که مهمانت کنم يک بوسه اي
حيف سرما خورده اي ،فعلا بيا شلغم بخور....:)
شاعر سرخوش: ؟

*ترخون بانو*
03/11/19
+
همه مي رويم...!
و اين يک قصه ي تکراريست
يک قصه طولاني و کهنه
صندوقچه ها از اين قصه ها پر است
رفيق...!
خوش خيالي ها
هواي خوبيها حواله به دلتنگي ها...!
دعايي در سر سجاده سبزتان را مي طلبم
درخواست من خرافه نيست
دليلي بر اندوه من است
اندوهي که نباشد حالم خوش است...!

انديشه نگار
03/11/13
جوادتبريزي
03/10/17
2 فرد دیگر
12 فرد دیگر