سفارش تبلیغ
صبا ویژن
آقاسیدبااجازه...
 

 

روی روزگاری

عطاری شاگردی داشت که عاشق دختر استاد شده بود. یک روز دل به دریا زد و از استاد دخترش را خواستگاری کرد. استاد که شاگردش را می شناخت و می دانست بد پسری نیست،  اما  احتمال داد که شاید این پسر عاشق ظاهر دخترش شده؛ و در مورد محبت او به دخترش شک داشت. درخواست او را برای خواستگاری قبول کرد اما از شاگرد برای آماده شدن 7 روز مهلت خواست.

روزها از پی هم گذشت و در این یک هفته شاگرد دختر استاد را ندید. روز موعود فرا رسید. شاگرد خودش را آماده کرد . با لباس های اتو کشیده و موهای روغن زده به خانه استاد رفت.

استاد شروع به سخن گفتن کرد . شاگرد برای دیدار دوباره بیصبرانه چشم انتظار بود و حرف های استاد را یک خط درمیان می شنید. در این موقع بود که پدر از دختر خواست که، دخترم ما را به یک فنجان چای مهمان کن.

در اتاق باز شد، چشم های شاگرد گرد شد برای او عجیب بود. این که دختر استاد نیست!!! استاد فقط یک دختر داشت!!!!

 

 

ادامه مطلب...


برچسب‌ها: روزی روزگاری- داستان- عبرت

نوشته شده در تاریخ پنج شنبه 92/11/3 توسط سرباز
تمامی حقوق مطالب برای آقاسیدبااجازه... محفوظ می باشد