سفارش تبلیغ
صبا ویژن
آقاسیدبااجازه...
 


آقای سید محمد ریاضی یزدی، شاعر معروف، حکایت کرد که:
دوستی داشتماز صلحا و خوبان، وی می گفت روزی با سیدی بزرگوار در جائی نشسته بودیم.


شیخیابراهیم نامی که با دوستم سابقه مودّت داشت بر ما وارد شد، پس از تعارفات معمول،سید به او گفت: آقا شیخ ابراهیم، ماجرای خود را با مرحوم حاج شیخ حسنعلی اصفهانیبرای رفیق ما بازگو.


شیخ گفت: از گیلان به زیارت مشهد مقدس آمدم و در آن شهر هرچه پول داشتم مصرف شد.


بدون خرجی ماندم. حساب کردم تا مراجعت به وطن، به پانصدتومان احتیاج دارم. به حرم مشرف شدم و به امام عرض کردم: به پانصد تومان نیازمندمتا به گیلان باز گردم، انتظار مرحمت دارم.
اما تا روز دیگر خبری نشد. مجدداً درحرم عرض حاجت کردم و گفتم: سیدی، من گدای متکبری هستم این بار هم احتیاج خود را بهحضورت عرض می کنم، اما اگر عنایتی نفرمائی، دیگر بار نخواهم آمد و چیزی نخواهم گفتولی یادداشت می کنم که امام رضا علیه السلام مهمان نواز نیست.


چون از حرمخارج گردیدم، شنیدم که از پشت سر، کسی مرا صدا می زند، بازگشتم دیدم شیخی است کهبعداً فهمیدم او را « حاج شیخ حسنعلی اصفهانی » می خوانند. حاج شیخ مرا مخاطب ساختهو فرمودند:
آقا شیخ ابراهیم گیلانی چرا اینقدر جسورانه در محضر امام سخن گفتی؟شایسته نیست که چنین بی ادبی و گستاخ باشی.


سپس پاکتی به من دادند. ازاطلاع شیخ بر مکنونات باطنی خود و سخنی که سراً با امام خود در میان نهاده بودم،غرق تعجب شدم. به خانه آمدم و پاکت را گشودم، با کمال شگفتی دیدم که پانصد توماناست.


تصمیم گرفتم که صبح روز دیگر به خانه حاج شیخ بروم و از او بپرسم که چگونهاز راز دل من آگاه شده و این پول از کجا است؟ اما شب در خواب دیدم که شیخ به درخانه آمدند و فرمودند:
آقا شیخ ابراهیم تو به پانصد تومان پول حاجت داشتی بهتو داده شد، دیگر از کجا دانستم و از کجا آوردم، بتو مربوط نیست. بدان که اگر برایاین پرسش به خانه من بیائی، ترا نخواهم پذیرفت.

از خواب بیدار شدم و دیگربرای این کار به خانه ایشان نرفتم و به گیلان باز گشتم
.




برچسب‌ها: حرم- کرامت امام رضا
نوشته شده در تاریخ دوشنبه 93/12/4 توسط سرباز
تمامی حقوق مطالب برای آقاسیدبااجازه... محفوظ می باشد