اگه من میرفتم عیادت آقا،
موقع دیدن ایشون، ابتدا چشمام خشک میشد، نفسم به شماره می افتاد، عرق سردی روی پیشانیم ظاهر میشد
وقتی به من لبخند می زد اون موقع دیگه بغضم می ترکید، می نشستم کنار تخت ایشون و های های گریه می کردم
باز می کردم غصه ها و عقده های چند ساله م رو
آقا دیدی... بالاخره خدا دعام رو مستجاب کرد، دیدی...