آقاسیدبااجازه...
 

 

برف

 

نمیدانم چرا این روزها اینقدر احساس غربت می کنم در میان این همه آشنا

به هر سو نگاه می کنم آشنایی نمی بینم

به هر که، می نگرم دلی همراهم نیست

به هرجا میروم آرامشی نیست

این روزها

هرکسی را، بهر کاری نساخته اند

هرآنچه برای خود می پسندند برای دیگران نمی پسندند

امر به معروف تعطیل است

نهی از منکر وجود ندارد

قیامت تا قیامت دور است

دنیا دیگر دو روز نیست

چراغ به خانه رواست

برای دستگیری از محروم مردی وجود ندارد

نمی خواهند دلی بدست آورند

دل شکستن هنر شده

عرف جای دین را گرفته

غیبت جای صحبت

کدورت جای محبت

.

و این داستان ادامه دارد......

میخواهم بروم

نه نای رفتن دارم

نه جای ماندن

 

 



نوشته شده در تاریخ یکشنبه 94/2/6 توسط سرباز
تمامی حقوق مطالب برای آقاسیدبااجازه... محفوظ می باشد