سال 72 در محور فکه اقامت چندماهه ای داشتیم. ارتفاعات 112 ماوای نیروهای یگان ما بود. بچه ها تمام روز مشغول زیر و رو کردن خاک های منطقه بودند، ولی شهیدی پیدا نمی کردیم. من پیش خودم می گفتم: «یا زهرا (س)! من به عشق مفقودین به این جا آمده ام اگر ما ار قابل می دانی مددی کن که شهدا به ما نظر کنند اگر هم نه برگردیم تهران.»
روز بعد بچه ها با دلی شکسته مشغول کار شدند. در همین حین درست روبه روی پاسگاه بیست و هفت، یک «بند» انگشت نظرم را جلب کرد با سرنیزه مشغول کندن زمین شدم و سپس با بیل وقتی خاک ها را کنار زدم یک تکه پیراهن از زیر خاک نمایان شد. مطمئن شدم که باید شهیدی در این جا مدفون باشد. خاک ها را بیشتر کنار زدم پیکر شهید کاملاً نمایان شد خاک ها که کاملاً برداشته شد متوجه شدم شهیدی دیگر نیز در کنار او افتاده به طوری که صورت هر دویشان به طرف همدیگر بود.
با احتیاط خاک ها را برای پیدا کردن پلاک ها جست وجو کردند با پیدا شدن پلاک ها آن دو ذوق و شوقمان دوچندان شد. در همین حال بچه ها متوجه قمقمه هایی شدند که در کنار دو پیکر قرار داشت هنوز داخل یکی از قمقمه ها مقداری آب بود. پیکر های مطهر را از زمین بلند کردیم در کمال تعجب مشاهده کردیم که پشت پیراهن هر دو شهید نوشته شده: «می روم تا انتقام سیلی زهرا بگیرم...»
برچسبها: انتقام سیلی زهرا