سفارش تبلیغ
صبا ویژن
آقاسیدبااجازه...
 

 

و آتش چنان سوخت بال و پرت را

که حتی ندیدیم خاکسترت را


به دنبال دفترچه ی حاطراتت

دلم گشت هرگوشه ی سنگرت را


و پیدانکردم در آن کنج غربت

به جز آخرین صفحه ی دفترت را

همان دستمالی که پیچیده بودی

در آن مهر و تسبیح و انگشترت را


همان دستمالی که یک روز بستی

به آن زخم بازوی همسنگرت را


همان دست هایی که پولک نشان شد

و پوشیده اسرار چشم ترت را


سحرگاه رفتن زدی با لطافت

به پیشانی ام بوسه آخرت را


و باغربتی کهنه تنها نهادی

مرا آخرین پاره پیکرت را


و تا حال می سوزم از یاد روزی

که تشیع کردم تن بی سرت را


کجا می روی ای مسافر؟ درنگی

ببر با خودت پاره ی دیگرت را

 


سروده: محمدکاظم کاظمی




برچسب‌ها: شهدا- دفترخاطرات
نوشته شده در تاریخ یکشنبه 92/9/24 توسط سرباز
تمامی حقوق مطالب برای آقاسیدبااجازه... محفوظ می باشد