و آتش چنان سوخت بال و پرت را
که حتی ندیدیم خاکسترت را
به دنبال دفترچه ی حاطراتت
دلم گشت هرگوشه ی سنگرت را
و پیدانکردم در آن کنج غربت
به جز آخرین صفحه ی دفترت را
همان دستمالی که پیچیده بودی
در آن مهر و تسبیح و انگشترت را
همان دستمالی که یک روز بستی
به آن زخم بازوی همسنگرت را
ادامه مطلب...
برچسبها: شهدا- دفترخاطرات