سفارش تبلیغ
صبا ویژن
آقاسیدبااجازه...
 

 

ما وقت نگاه را دمی دانستیم

از دانش چشم ها کمی دانستیم

کژتابی دست ها و بی مهری سنگ

ما آینه بودیم و نمی دانستیم

 

گنجور بیدل دهلوی غزلیات و eliyacurtain پرده ...



نوشته شده در تاریخ چهارشنبه 93/6/26 توسط سرباز

 

بیا ای‌گرد راهت خرمن حسن

به چشم ما بیفشان دامن حسن

سحرپردازی خط عرض شامی است

حذر کن از ورق گرداندن حسن

به چشمم از خطت عالم سیاه است

 

قیامت داشت‌ گرد رفتن حسن

چو خط پروانه? حیرت مآلیم

پر ما ریخت در پیراهن حسن

ز سیر بیخودی غافل مباشید

شکست رنگ داردگلشن حسن

نه ‌ای‌ خفاش با مهرت‌ چه ‌کین است

بجز کوری چه دارد دشمن حسن

تعلقهای ما با عالم رنگ

ندارد جز دلیل روشن حسن

گشاد غنچه آغوش بهار است

مپرس از دست عشق و دامن حسن

نه عشقی بود و نی عاشق نه معشوق

چه‌ها گل کرد از گل کردن حسن

شکست رنگ ما نازی دگر داشت

ندیدی آستین مالیدن حسن

ز دل تا دیده توفانگاه نازست

تحیر از که پرسد مسکن حسن

نگه سوز است برق بی نقابی

که دید از حسن جز نادیدن حسن

غبارم پیش از آن کز جا برد باد

عبیری بود در پیراهن حسن

رگ‌گل مرکز رنگ است بیدل

نظرکن خون من درگردن حسن


بیدل دهلوی




برچسب‌ها: شعر- بیدل دهلوی
نوشته شده در تاریخ چهارشنبه 93/6/26 توسط سرباز

حکایت عارفانه جالبی از اخلاص علامه جعفری در عشق به امیر المومنین علیه السلام

از علامه جعفری می پرسند چی شد که به این کمالات رسیدی ؟!

ایشان در جواب خاطره ای از دوران طلبگی تعریف میکنن و اظهار میکنند که هرچه دارند از کراماتی ست که بدنبال این امتحان الهی نصیبشان شده:«ما درنجف در مدرسه صدر اقامت داشتیم. خیلی مقید بودیم که، در جشن ها و ایام سرور، مجالس جشن بگیریم، و ایام سوگواری را هم، سوگواری می گرفتیم، یک شبی مصادف شده بود با ولادت حضرت فاطمه زهرا (س) اول شب نماز مغرب و عشا می خواندیم و یک شربتی می خوردیم آنگاه با فکاهیاتی مجلس جشن و سرور ترتیب می دادیم. یک آقایی بود به نام آقا شیخ حیدر علی اصفهانی، که نجف آبادی بود، معدن ذوق بود. او که، می آمد من به الکفایه، قطعا به وجود می آمد جلسه دست او قرار می گرفت.



آن ایام مصادف شده بود با ایام قلب الاسد (10 الی 21 مرداد ) که ما خرما پزان می گوییم نجف با 25 و یا 35 درجه خیلی گرم می شد . آنسال در اطراف نجف باتلاقی درست شده بود و پشه های بوجود آمده بود که، عربهای بومی را اذیت می کرد ما ایرانیها هم که، اصلا خواب و استراحت نداشتیم . آنسال آنقدر گرما زیاد بود که، اصلا قابل تحمل نبود نکته سوم اینکه حجره من رو به شرق بود. تقریبا هم مخروبه بود. من فروردین را در آنجا بطور طبیعی مطالعه می کردم و می خوابیدم. اردیبهشت هم مقداری قابل تحمل بود ولی دیگر از خرداد امکان استفاده از حجره نبود. گرما واقعا کشنده بود، وقتی می خواستم بروم از حجره کتاب بردارم مثل این بود که وردست نان را از داخل تنور بر می دارم، در اقل وقت و سریع !

با این تعاریف این جشن افتاده بود به این موقع، در بغداد و بصره و نجف، گرما، تلفات هم گرفته بود ، ما بعد از شب نشستیم، شربت هم درست شد، آقا شیخ حیدر علی اصفهانی که، کتابی هم نوشته بنام « شناسنامه خر » آمد.
مدیر مدرسه مان، مرحوم آقا سید اسماعیل اصفهانی هم آنجا بود، به آقا شیخ علی گفت: آقا شب نمی گذره، حرفی داری بگو، ایشان یک تکه کاغذ روزنامه در آورد.

عکس یک دختر بود که، زیرش نوشته بود « اجمل بنات عصرها » « زیباترین دختر روزگار » گفت: آقایان من درباره این عکس از شما سوالی می کنم. اگر شما را مخیر کنند بین اینکه با این دختر بطور مشروع و قانونی ازدواج کنید

 

ادامه مطلب...


برچسب‌ها: حکایت عارفانه- جالب

نوشته شده در تاریخ چهارشنبه 93/6/26 توسط سرباز

http://farsi.khamenei.ir/ndata/news/27573/B/13930625_0127573.jpg




برچسب‌ها: مذاکره- 15
نوشته شده در تاریخ چهارشنبه 93/6/26 توسط سرباز

 

اللهم احفظنا نائب المهدی (عج) امامنا خامنه ای

خدارا شکر که سلامتی آقا

هرآنچه ابراز احساس بشما شد آقا، ذره ای بود از دریای محبت مردم بشما


 

 

 

 




برچسب‌ها: ترخیص آقا- ابراز احساس
نوشته شده در تاریخ دوشنبه 93/6/24 توسط سرباز


من بفدای نماز خواندنت، آقا

الهی هرچه زودتر شما را برقامت ستوارتان ببینم

نمازت، نماز عشق و بندگیست، آقا

 



نوشته شده در تاریخ یکشنبه 93/6/23 توسط سرباز

 

   

 

«هر بلائی کز تو آید رحمتی است
هر که را رنجی دهی آن راحتی است


زان به تاریکی گذاری بنده را
تا ببیند آن رخ تابنده را


تیشه زان بر هر رگ و بندم زنند
تا که با مهر تو پیوندم زنند...»


[شعر از پروین اعتصامی]




برچسب‌ها: رحمت
نوشته شده در تاریخ شنبه 93/6/22 توسط سرباز

 

 

 

برای سلامتی آقا

شادی روح امام و شهدا

اجماعاً صلوات

   یاد امام و شهدا   

 




برچسب‌ها: صلوات
نوشته شده در تاریخ پنج شنبه 93/6/20 توسط سرباز

 

باغ موزه دفاع مقدس(بوستان شهدا)

 

شهیدان چه کردن، چه چیزی در آخرت دیدن که دل از دنیای هزار رنگ برداشتن

چه؟؟ کسی را شناختند، که دل از عزیزان و دلداده های خود بریدن

چه؟؟ شهدی را چشیدن، که زخم های تن را بجان خریدن

چه؟؟ بویی را حس کردن، که مشامشان از دنیا پر شد

چه؟؟ دیدن، چه دیدن که این همه زیبایی دنیا را به چشم برهم زدنی با آخرت معامله کردن

شهدا بزرگترین مردان زمین اند

شهدا قوی ترین مردانند

آنان پاک ترین و ناب ترینها هستند


شک نکنیم


شهدا، عزیز کرده های خدا بودند

بی شک آنان انتخاب شده بودند

بخدا سخت است از مال گذشتن، چه رسد گذشتن از جان...

برای آنها که دیدن حرف زدنش هم آسان نیست

شهادت کاریست بس بزرگ، بس زیبا، بس سخت، بس سخت، بس سخت


خوشا بحالشان، که قدرت مطلق به آنها چشم داشت، عزیزشان کرد، قدرتشان داد

خدایا... به عزیز کرده هایت قسمت می دهم، دستم را بفشار تا تورا احساس کنم

به عزیزانت، بندگان خوبت قسمت می دهم دستم را رها نکن حتی اگر بیمهری کردم...

آخر تو خدایی و من بنده

 

 

 






برچسب‌ها: شهدا
نوشته شده در تاریخ پنج شنبه 93/6/20 توسط سرباز


 

دلم شکسته...

خدا... دلم شکسته

غرورم شکسته خدا...


له کردن تمام اعتقادتم رو خدا...

خدا... زیر پا گذاشتن دلم را

مگر نگفتی در دل شکسته جا داری؟؟؟

پس کجایی؟؟؟؟ خدا...


چرا؟؟؟ حس نمی کنم تورا

چرا تنهای تنهایم

دلم یک دله سیر گریه میخاد...

داد میخاد... فریاد میخاد...


سهممو از زندگی میخام...




نوشته شده در تاریخ پنج شنبه 93/6/20 توسط سرباز
<   <<   31   32   33   34   35   >>   >
تمامی حقوق مطالب برای آقاسیدبااجازه... محفوظ می باشد